چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

ایستاده به انتظار


سال اول زندگی ، شاد و سرحال بود .
سال دوم ، بزرگ شده و دیگر می فهمید .
سال سوم زندگی اش ، بزرگتر شده و بیشتر می فهمید .
هر سال که می گذشت بر سن و معلومات او افزوده می شد اما هیچ وقت نتوانست به این
سوال پاسخ دهد که .. چرا به انتظار ایستاده است ؟
اکنون خیابانی در زیر پایش عبور می کند و او توانسته به پاسخ آن سوال پی ببرد و در
جواب بگوید : « من به انتظار هیزم شکن ایستاده ام » .