شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸

با من برقص

با من برقص ، به زیبایی ات ، با نوای سازی شعله ور
با من برقص ، تا در میانه ای هراس آلود ، آرام گیرم
همچون شاخه ی زیتونی در برم گیر و کبوتر همراه من باش
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با من برقص ، تا به انتهای عشق
آنگاه که نظاره گران همگی رفته اند ، بگذار زیبایی ات را ببینم
بگذار حرکتت را احساس کنم ، آن سان که در بابل چنین کردند
به آرامی نشانم بده ، آنچه را که تنها کرانه هایش را می شناسم
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با من برقص ، تا به انتهای عشق
به مهر بسیار با من برقص ، رقصی طولانی
هر دو در عشق خویشتن پوشیده ایم ، هر دو در ملکوتیم
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با من برقص ، برای تمنای کودکانی که آرزوی بدنیا آمدن دارند
با من برقص ، در میان پرده هایی که نشان بوسه های ما را دارند
خیمه ی سرپناهی افراشته کن ، خیمه ای که رشته هایش از هم گسسسته است
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با ویولنی سوزان ، به زیبایی ات با من برقص
با من برقص ، تا در میانه ای هراس آلود ، آرام گیرم
تن مرا لمس کن ، با دستان برهنه ات ، یا دستکشی که بر دست داری
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با من برقص ، تا به انتهای عشق
با من برقص ، تا به انتهای عشق

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸

يادي از جبران

برای زیستن شهامت لازم است . یک دانه نترکیده دارای همان ویژگیهایی است که جوانه به هنگام شکستن پوسته اش دارد .با این وجود تنها آنی که پوسته اش را می شکند ؛ می تواند خود را به درون ماجرای زندگی پرتاب کند.
این ماجرا جسارتی یگانه را می طلبد؛کشف آنکه انسان نمی تواند با تجربه های دیگران بزید؛و میل آنکه دل به دریا بسپارد. برای آن که پیشاپیش بداند چه روی خواهد داد؛ نمی تواند دیدگان دیگری و گوشهای دیگری را وام بگیرد.هر موجودی با موجود دیگر متفاوت است.
این آرزویی است که من دارم آرزو دارم قلبی گشوده برای دریافت داشته باشم؛که از گذاردن بازویم به دور شانه های کسی نترسم؛ مباداپاره شود.که از انجام دادن کاری که هیچ کس پیش از آن انجام نداده است نترسم؛ مبادا آسیب ببینم.بگذار امروز احمق باشم چون امروز صبح حماقت همه آن چیزی است که برای بخشیدن دارم.می توانم به این خاطر نکوهیده شوم .اما مهم نیست .فردا که می داند؛ شاید کمتر احمق باشم.
وقتی دو نفر به هم بر میخورند ؛ باید همچون دو زنبق آبی باشند که کنار به کنار هم میسایند؛ هر یک قلب زرین خویش را نشان دهندوابرهه و آسمان در کنارشان باز بتابد.
نمی توانم بفهمم که چرا برخوردها همیشه دیگر گونه است: با قلبهای بسته وهراس از رنج بردن.
هر بار که با تو هستم ساعتهای پیاپی در اتاقی صحبت می کنیم .اگر می خواهیم این زمان را با هم بگذرانیم ؛

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸

خيار

لینک فوق که از قول نیویورک تایمز نقل کرده است خیار دارای خواص زیر میباشد.

۱ دارای ویتامینهایی است که روزانه ما بدن نیازداریم. مانند میتامینهای ب یک ، دو، سه، پنج، شش، اسید فولیک، ویتامین سی، کلسیم، آهن، منیزیم، فسفر و پتاسیم و روی.

۲٫ اگر بعد از ظهر خسته هستی بجای اینکه نوشیدنیهای کافیئن دار بنوشی یک خیار بخور.آنها دارای ویتامینهای بی و هیدروکربور هستند که شما را سرحال آورده و چند ساعت نگهمیدارد.

۳٫ اگر آینه حمام بخار میکند آنرا به آینه بمالید تا از بخار کردن جلو گیری کند.

۴٫ اگر حشرات و حیوانات باغچه شما را نابود میکنند یک بشقاب آلومینیومی خیار لایه لایه برش خورده را بگذارید تا همه آنها را فرار دهد.
مواد خیار با آلومینیوم ترکیب شده و بویی را ایجاد میکند که همه حشرات و… را فراری میدهد. ولی انسان آنرا حس نمیکند.

۵٫ اگر روی پوست خود ناهمواری دارید و میخواهیدکه از شر آن قبل از رفتن به استخر خلاص شوید خیار برش خورده را به آن محل ها روی پوست خود بمالید. مواد فتوشیمیایی خیار باعث میشود که کلوژنهای پوست جمع شود و چاله چوله ها از بین بروند. روی چروکها نیز بسیار موثر است.

۶٫ اگر مشروب خورده اید و سردرد و سرگیجه دارید قبل از خواب چند خیار بخورید. عطف به ویتامین ب و شکری که دارد و الکترولیتهای موجود سردرد و سرگیجه را حل میکند.

۷٫ اگر میخواهید بر گرسنگی عصر فائق آئید خیار بخورید.

۸٫ یک ملاقات مهم دارید ولی فرصت واکس زدن ندارید خیار را بمالید روی کفش آنرا براق نموده در مقابل نفوذ آب نیز مقاوم میشود.

۹٫ اگر روغن ندارید، و لولاها سرو صدا میکنند آنرا به آن بمالید روان شوند.

۱۰٫ اگر دچار استرس هستید، یک خیار را خرد کرده و در آب جوش بگذارید، مواد شیمیایی آن باعث آرامش شما میشود.

۱۱٫ بعد از غذا آدامس ندارید و میخواهید به یک ملاقات تجاری بروید، یک برش از خیار را برای سی ثانیه به سقف دهان بفشرید، بوی بد دهان با کشته شدن باکتریهای بد بو از بین میرود.

۱۲٫ اگر یک روش سبز برای تمیز کردن وسایل استیل میخواهید، با خیار آنها را تمیز کنید.

۱۳٫ اگر در حال نوشتن اشتباه کردید از آن میتوانید بعنوان پا ک کن (از قسمت بیرونی آن) استفاده کنید.

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

من فقط عاشــق اینم

من فقط عاشــق اینم حرف قلبتو بدونم

الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمــی تونم

من فقط عاشق ایــنم بگی از همه بیزاری

دو سه روز پیدام نشه باز ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم

اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشــق اینم روزایی که با تو تنهام

کارو بار زندگیمو بزارم برای فردا

من فقط عاشق ایــنم وقتی از همه کلافم

بشینم یه گوشه ی دنج موهای تو رو ببافم

عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم

حواست به من نباشه دزدکی تو روببینم

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم

اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم

اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

چه كسي عقل مرا جابه‌جا كرد

اگر خيال كرده‌‌ايد كلاهبرداري خيلي ساده و آسان است حسابي كور خوانده‌ايد. اين كار هم براي خودش هزار و يك فوت و فن دارد و اين قشر براي اينكه از دنيا عقب نمانند و بتوانند در بين تبهكاران معتبر جهان آبروداري كنند، خيلي زحمت مي‌‌كشند و خاك اين كار را مي‌خورند. بعضي‌ها از افشاتره و دار و دسته ارواح كمك مي‌گيرند و گروهي از آخرين متدهاي روز. حالا قضاوت با شماست، يا آنها خيلي حرفه‌اي هستند يا مالباختگان زيادي ساده‌لوح.

حالا نمير، كي بمير
قهرمان اين اپيزود گزارش ما – البته اگر بشود اسمش را گذاشت قهرمان – يك پيرزن پولدار اما نحيف و بيمار به اسم مرضيه است كه از دوا و درمان و جواب سربالاي پزشكان حسابي خسته شده بود و تصميم گرفت براي خلاصي از شر بيماري سمج‌اش شيوه جديدي را امتحان كند. او كه از يكي از دوستانش درباره مردي به نام اكبر زياد شنيده و باور كرده بود او مي‌تواند با گياه و علف همه دردها را درمان كند سراغش رفت و ماجرا را برايش تعريف كرد و گفت تا به حال هيچ پزشكي نتوانسته راه معالجه او را پيدا كند. اكبر هم كه تنور را داغ مي‌ديد نان را چسباند و قول داد با چند قوري جوشانده همه مشكلات را از بين ببرد. البته كار به همين جا ختم نشد. علف‌ها افاقه نكرد و اين بار اكبر پيشنهاد داد براي پيشرفت كار از مردي به اسم حميد كمك بگيرند. حميد رفيق فابريك اجنه بود و مي‌توانست با كمك آنها فيل هم هوا كند. اين‌طوري شد كه پاي مرد دوم هم به خانه پيرزن باز شد و رفت‌وآمدها چندماه طول كشيد تا اينكه حميد گفت اجنه خبر بدي به او داده‌اند. خبر اين بود، مرضيه به زودي مي‌ميرد و آخر و عاقبت خوشي هم نخواهد داشت. پيرزن كه به‌شدت ترسيده بود درباره مرگ خودش كنجكاو شد و آنقدر پرس‌وجو كرد تا اين كه جن‌ها از طريق حميد زمان فوت او را اعلام كردند: ظهر روز 13 فروردين. مرضيه كه پاك خودش را باخته بود به اين فكر افتاد كه لااقل عاقبتش را اصلاح كند. چاره كار باز هم پيش حميد بود. او از همان جن‌ها سوال كرد و بالاخره قرار شد پيرزن همه دارايي‌هايش را به نام اين مرد بكند تا بعد از مرگش به يك خيريه واگذار شود. تمام كارها با رضايت مرضيه انجام و املاك او به حميد واگذار شد. پيرزن هم با قوم و خويش‌ها و در و همسايه وداع كرد. بالاخره روز موعود فرا رسيد و ظهر روز 13 فروردين‌ماه مرضيه دراز به دراز خوابيد تا مرگ در خانه‌اش را بزند اما خبري نشد. چند ساعت گذشت. مرضيه هنوز از بسترش بيرون نيامده بود، هوا كم‌كم تاريك شد. آن شب گذشت و باز هم مرگ سراغ پيرزن نيامد. چند روز ديگر در همين انتظار و اضطراب سپري شد تا اينكه بالاخره قهرمان داستان فهميد سرش كلاه رفته و حميد كلاهبردار و اكبر همدستش است. به همين خاطر شال و كلاه كرد و به مجتمع قضايي بعثت رفت و پيش قاضي گيوكي شكايت مفصلي نوشت. قاضي گيوكي مي‌گويد: «مرضيه 10 مغازه، يك آپارتمان و يك پژو پرشيا به نام حميد كرده بود كه سرجمع يك ميليارد تومان ارزش داشتند. بعد از شكايت اين زن تحقيقات زيادي انجام شد تا دو كلاهبردار به دام افتادند و الان در زندان هستند.»


كلاهبرداري بالاي درخت
يكي از شرايط لازم براي كلاهبردار شدن نداشتن ترس از ارتفاع است چون ممكن است مجبور شوند بالاي درخت هم بروند و چندساعتي را همان جا بي‌حركت بمانند. اين ماجرا يكي ديگر از كلاهبرداري‌هاي پيچيده از شبكه بانكي است كه مدت‌ها پيش اتفاق افتاد. ماجرا از زماني شروع شد كه رئيس يك شعبه بانك در كرج به پليس آگاهي رفت و خبر داد از ساعت 7 تا 11 صبح تلفن‌هاي شعبه قطع بوده و در همين ساعت 50 فقره چك رمزدار به مبلغ 425 ميليون تومان كه ظاهرا از اين شعبه صادر شده بود در بانك‌هاي مختلف كرج و تهران نقد شده است. مشكل آنجا بود كه رقم اصلي چك‌ها 425 ميليون تومان نبود و افرادي عددها را دستكاري كرده بودند. تحقيقات نشان داد چك‌ها براي 5 حساب سيبا صادر شده و مدارك شناسايي صاحبان حساب‌ها همه جعلي است. مدتي بعد يك چك ديگر به همين روش نقد شد وكلاهبرداران ناشناس 70 ميليون تومان به جيب زدند ولي هنوز از متهمان سرنخي به دست نيامده بود تا اينكه چندي بعد سه مرد چك ديگري را نقد كردند ولي كارمند بانك كه به آنها مشكوك شده بود شماره پلاك خودروشان را يادداشت كرد و به پليس ارائه داد. اين ماشين براي يك راننده آژانس بود كه سه كلاهبردار را از كرج به تهران رسانده بود. او از اصل ماجرا خبري نداشت و فقط گفت مسافرانش در ماشين او با فردي تماس گرفتند و خبر نقد شدن چك را به او دادند. به اين ترتيب تحقيقات روي تماس‌هاي تلفني متمركز شد و كارآگاهان فهميدند سه كلاهبردار با يك كارمند بانك در ارتباط هستند. اين كارمند وقتي پشت ميز بازجويي نشست معماي اين كلاهبرداري‌هاي عجيب را فاش كرد: «من با مراحل نقد شدن چك‌هاي رمزدار به خوبي آشنا هستم و مي‌دانم موقع مراجعه مشتري، شعبه مقصد براي اطمينان با شعبه صادركننده چك تماس مي‌گيرد به همين خاطر 4 همدستم با پوشيدن لباس كارمندان مخابرات روزهاي تعطيل به شعبه‌ها مي‌رفتند، تلفن‌ها را قطع و خطوط تلفن را به بالاي يك درخت منتقل مي‌كردند روز بعد يكي از همدستان‌‌مان بالاي درخت مي‌رفت و بقيه نقد كردن چك‌ها را شروع مي‌كردند وقتي از شعبه مقصد با شعبه صادركننده چك تماس مي‌گرفتند همدست تلفن را جواب مي‌داد و اصالت چك‌ها را تاييد مي‌كرد و ما بدون اينكه كسي مشكوك شود پول‌ها را به دست مي‌آورديم ولي ظاهرا كارمند آخرين شعبه صداي همكارش را در شعبه كرج مي‌شناخت و وقتي ديد يك غريبه تلفن را جواب داده است، شك كرد.» اعضاي اين باند با اعترافات كارمند بانك يكي بعد از ديگري دستگير شدند و محاكمه ويژه‌اي براي آنها ترتيب داده شد.

دو كلمه حرف حساب
دو كلمه حرف حسابي را كه الان مي‌خوانيد، احمد ابراهيمي گفته كه يك حقوقدان است: قانونگذار براي جرم كلاهبرداري مجازات ويژه‌اي در نظر گرفته و تعريف اين جرم را درماده يك قانون تشديد مجازات مرتكبين ارتشاء، اختلاس و كلاهبرداري به تفصيل آورده است. طبق اين ماده هر كس با حيله و تقلب ادعا كند شركت، تجارتخانه يا موسسه‌اي دارد يا صاحب اموال و اختياراتي است – مثل كلاهبردار شيرازي – و با اين ادعاي دروغ مردم را اغفال كند و به آنها براي انجام كاري اميد بدهد يا از حوادث و پيشامدهاي غيرواقع بترساند – مثل همان مردي كه از مرگ يك زن خبر داده بود – و از اين طريق مال افراد را ببرد كلاهبردار محسوب مي‌شود. طبق همين ماده استفاده از اسم يا سمت جعلي يا هر وسيله متقلبانه ديگر هم كلاهبرداري است و براي اين جرم يك تا هفت سال زندان، پس دادن اصل مال به شاكي و پرداخت جزاي نقدي معادل مال اخذ شده در نظر گرفته شده است البته اگر كلاهبردار در استخدام دولت بوده و سمت مديركل يا بالاتر داشته باشد علاوه بر اين مجازات‌ها به انفصال دائم از خدمات دولتي هم محكوم مي‌شود كارمندان معمولي دولت كه جرم كلاهبرداري‌شان ثابت مي‌‌شود، مثل همان كارمند بانك كه چك‌هاي رمزدار قلابي با كمك همدستانش نقد مي‌كرد، علاوه بر همان مجازات‌هاي اشاره شده به 6 ماه تا سه سال انفصال موقت از خدمات دولتي محكوم مي‌شوند.



كلاهبردار لژيونر
كلاهبرداري جاي پيشرفت هم دارد. اگر كاردرست باشد، حتي مي‌توانند لژيونر بشوند. نمونه‌اش يك مرد ايراني است كه الان پليس سراسر اروپا دربه‌در دنبال او مي‌گردند و هنوز پيدايش نكرده‌‌اند و حتي اسمش را هم نمي‌دانند فقط احتمال مي‌دهند شايد او ساكن اوكراين باشد. ماجرا را از زبان يك ايراني مقيم استكهلم سوئد بخوانيد: چندي پيش يكي از دوستانم به اسم داريوش برايم اي‌ميل فرستاد و گفت براي يك خريد اينترنتي سه دلار كم آورده است من هم بلافاصله وارد آن سايت شدم و براي كمك به دوستم با كارت اعتباري خودم سه دلار را پرداخت كردم اما مدتي بعد فهميدم حسابم را خالي كرده‌اند وقتي موضوع را با دوستم در ميان گذاشتم او گفت اصلا ايميلي براي من نفرستاده و از ماجراي سه دلار بي‌خبر است.» حالا اصل ماجرا چه بود؟ اين‌طور كه پليس سوئد تحقيق كرده مردي كلاهبردار براي داريوش يك ايميل فرستاد و ضمن نوشتن نامه‌اي بلندبالا به زبان فارسي او را به ورود به يك سايت اينترنتي دعوت كرد، داريوش هم از سر كنجكاوي وارد اين سايت شد. مرد كلاهبردار كه خودش سايت را طراحي كرده بود با خيال راحت ايميل او را هك كرد بعد با ايميل داريوش براي دوست او پيام سه دلاري را فرستاد و اين بار طعمه‌اش را به يك سايت خريد و فروش آنلاين كه آن را هم خودش راه انداخته، كشاند و توانست رمز كارت اعتباري او را به دست بياورد و حسابش را خالي كند. البته ماجراي اين كلاهبرداري فقط به همين يك مورد ختم نشد و در زمان كوتاهي چندين ايراني ساكن بلژيك، فنلاند و نروژ هم با اين شگرد پول‌هايشان را از دست دادند ولي پليس بين‌الملل و اروپا اعلام كرده تا به حال سرنخ دندان‌گيري از كلاهبردار ايراني به دست نياورده است.



تفكيك جنسيتي، ممنوع!

كلاهبرداران به هيچ عنوان به تفكيك جنسيتي اعتقاد ندارند و عرصه را براي هر زن و مردي كه استعداد اين كار را دارد باز گذاشته‌اند. زني به اسم فيروزه كه طعمه يك كلاهبردار زن شده و براي پيگيري شكايتش به شعبه 8 دادسراي ناحيه 4 تهران آمده است، مي‌‌گويد: «19 ماه پيش در حالي كه تازه مادرم را از دست داده بودم و از نظر روحي وضع خوبي نداشتم تصميم گرفتم به سفر بروم. در اتوبوس با زني به نام ريحانه آشنا شدم كه خيلي خوب و دلنشين حرف مي‌زد. او با ارواح در ارتباط بود و صحبت‌هايش حسابي به دلم نشست طوري كه شماره تلفنش را گرفتم و بعد از برگشتن به تهران به او زنگ زدم و دوستي ما شروع شد. بعد از مدتي ريحانه به من گفت با روح مادرم ارتباط برقرار كرده و من براي شادي او بايد سر قبر يك زن تازه درگذشته بروم، چهارگوشه قبر بنشينم و دعا بخوانم. بدون معطلي نشانه قبر را گرفتم و آن كار را انجام دادم و به گفته ريحانه روح مادرم به آرامش رسيد. باز هم مدتي گذشت تا اينكه احساس كردم ريحانه موضوعي را از من پنهان مي‌كند. با اصرار از زير زبانش كشيدم كه روح مادرم در عذاب است و من براي خشنودي او بايد خانه‌ام را به نام ريحانه بكنم تا اين زن براي او چله‌نشيني كند و به دعا و نيايش بپردازد. ريحانه اين موضوع را مدت‌ها از من مخفي كرده بود تا مبادا درباره‌اش فكر بد كنم ولي من به او اعتماد كامل داشتم و بدون هيچ چون و چرايي خانه‌ام را به نامش كردم و خودم در يك آپارتمان اجاره‌اي ساكن شدم. در همه اين مدت من خرج ريحانه را مي‌دادم تا دغدغه‌اي نداشته باشد و كاري كند كه روح مادرم آرام بگيرد حتي وقتي گفت خسته شده او را به سفر شمال فرستادم و يك ويلاي مجلل برايش اجاره كردم. هنوز به ريحانه اعتماد داشتم تا اينكه يك روز وقتي سرزده به خانه خودم رفتم او و دوستانش را در حال خوشگذراني ديدم و تازه فهميدم چه كلاهي سرم رفته است. حالا ريحانه مي‌گويد خانه‌ام از نظر قانوني براي او است، فرار كرده و خبري از اين زن ندارم.» هرچند بعد از اين شكايت پليس براي پيدا كردن ريحانه تحقيقات زيادي انجام داد اما انگار اين زن آب شده و در زمين فرو رفته است.



تخيل قوي

كلاهبرداران تخيل خيلي قوي دارند و اگر بلد بودند شايدداستان‌نويس‌هاي قابلي مي‌شدند. اين ماجرا كه مي‌خوانيد سناريوي يك فيلم خيالي نيست و كاملا واقعيت دارد. مدتي قبل 10 مرد اصفهاني و يزدي كه پولشان از پارو بالا مي‌رود به پليس شكايت كردند و گفتند فردي از هر يك از آنها بين 600 تا 900 ميليون تومان كلاهبرداري و فرار كرده است. مالباختگان كه تا آستانه سكته پيش رفته بودند ماجرا را براي كارآگاهان توضيح دادند و معلوم شد مردي با اسم قبلي هاشم يك شركت جعلي كه نامش شبيه به يك شركت معتبر ساختمان‌سازي بود، راه انداخته و نقشه خودش را به شكل عجيب و پيچيده‌اي اجرا كرده است. او اول از همه هتل‌ها و مراكز تفريحي معتبر شيراز عكاسي و عكس‌ها را در قالب يك كتاب چاپ كرده و در كتابش نوشته بود تمام اين مجموعه‌ها متعلق به شركت او است. هاشم بعد از اين مرحله ثروتمندان يزدي و اصفهاني را شناسايي كرده و با آنها وارد مذاكره شده و گفته بود الان چند پروژه بزرگ در شيراز دارد ولي پولش كم آمده است و اگر كسي با او شريك شود سود زيادي به دست مي‌آورد. در اين بين 10 مرد ثروتمند كه خودشان در تجارت خبره بودند به ديدن كتاب و شنيدن حرف‌هاي هاشم اكتفا نكردند و گفتند فقط به اين شرط در پروژه‌هاي او سرمايه‌گذاري مي‌كنند كه ساختمان‌هاي در حال احداث را از نزديك ببينند. مرد كلاهبردار كه نمي‌خواست كم بياورد و جا بزند اين بار چند پروژه نيمه‌كاره را كه به همان شكل رها شده بود پيدا كرد، به چند كارگر روزمزد پول داد تا در روزي كه او با طعمه‌هايش قرار داشت در اين ساختمان‌ها مشغول به كار شوند و حسابي هم به او احترام بگذارند البته هاشم يك پيش‌بيني ديگر هم كرد. براي همه اين كارگرها يكسري لباس با آرم شركت قلابي خودش دوخت. آخر وقت مردان مالباخته پروژه‌ها را از نزديك ديدند و مشاهده كردند كارگرها مشغول كار هستند و به هاشم به عنوان رئيس‌شان احترام مي‌گذارند، هر كدام در حد توان‌شان به او پول دادند. مرد شياد هم تعلل نكرد و پا به فرار گذاشت.



مدرك‌گرا نباشيد

اين مدرك‌گرايي هم از آن اخلاق‌هاي بدي است كه بدجوري بين مردم جا افتاده ولي گوش كلاهبرداران به اين حرف‌ها بدهكار نيست و هيچ اهميتي به تحصيلات آكادميك نمي‌دهند. جواد، پسري 23 ساله است كه با داشتن مدرك سيكل توانست يكي از پيچيده‌ترين كلاهبرداري‌هاي تاريخ بانكي ايران را انجام دهد. او در خانه خودش دم و دستگاهي راه انداخته و كارش اين بود كه در صف عابربانك‌ها مي‌ايستاد و با سرك كشيدن شماره حساب و رمز مشتريان ديگر را حفظ مي‌كرد بعد با همان دستگاه‌هاي خودش كارت‌هاي خام عابربانك‌ مي‌ساخت و شماره حساب و رمز وارد مي‌كرد و مي‌توانست حساب طعمه‌هايش را خالي كند. مشتريان بي‌خبراز همه جا وقتي مي‌فهميدند پول‌ها را از حساب‌شان بيرون كشيده‌اند دسته‌دسته به شعبه 15 بازپرسي دادسراي ناحيه 5 مي‌رفتند و شكايت مي‌كردند. بعد از مدتي تعداد مالباختگان به 200 نفر رسيد و بعد از آن بود كه جواد در جريان تحقيقات تخصصي پليس دستگير و معلوم شد اين جوان كم‌سواد چه هوش و ذكاوتي دارد و چقدر با كامپيوتر و كار دستگاه‌هاي خودپرداز آشنا است البته اين نبوغ كار او را نه به جنون كشاند و نه به شهرت بلكه يك راست راهي زندانش كرد.



كي بود، كي بود، من نبودم

اين هم يك فكر بكر از سه برادر سه‌قلو كه خيلي شبيه به هم بودند: هر يك از سه برادر به صورت جداگانه سراغ فروشندگان لوازم‌خانگي مي‌رفتند و با معرفي خودشان به عنوان مدير يك شركت معتبر كلي جنس مي‌خريدند و چك جعلي مي‌دادند. وقتي هم كه دست‌شان رو مي‌شد و مالباخته عصباني و جوش آورده به دفتر شركت مي‌رفت هر كدام از سه برادر ديگري را مقصر معرفي مي‌كرد و چون آنها خيلي شبيه هم بودند امكان شناسايي كلاهبردار اصلي وجود نداشت. يكي از مالباختگان به بازپرس بخشوده – رئيس شعبه 4 دادسراي ناحيه 6 تهران – گفته است: وقتي فهميدم چك بلامحل است با عجله به شركت مشتري‌ام رفتم و در آنجا مردي كه خيلي شبيه به فرد كلاهبردار بود گفت برادر او دسته‌چك او را دزديده و روح خود اواز ماجرا بي‌اطلاع است. من واقعا نمي‌دانم كداميك از اين سه برادر كلاهبردار هستند.» بعد از اينكه 20 نفر از اين برادران شكايت كردند و رقم كلاهبرداري شده به 400 ميليون تومان رسيد بازپرس پرونده به‌ناچار هر سه برادر را بازداشت كرد تا بالاخره معلوم شود كدامشان ناخلف است ولي هر سه جرم‌شان را انكار كردند و شاكيان هم گفتند به هيچ وجه نمي‌توانند بگويند چه كسي پول آنها را بالا كشيده است. به اين ترتيب پرونده به بن‌بست رسيد تا اينكه بالاخره يكي از سه برادر زبانش باز شد و شروع كرد به رو كردن دست خود و دو برادر ديگرش: «ما يك شركت قلابي تاسيس كرديم و از بانك دسته‌چك گرفتيم. پيش خودمان فكر مي‌كرديم چون كسي نمي‌تواند تشخيص دهد كدام‌مان كلاهبردار هستيم و نمي‌توانند هر سه نفرمان را محكوم كنند قضيه به خير و خوشي تمام مي‌شود. ما هر سه نفرمان به صورت جداگانه سراغ فروشنده‌ها مي‌رفتيم و آنها را فريب مي‌داديم.» اين سه‌قلوها الان در بازداشت هستند و تحقيقات در خصوص اين پرونده ادامه دارد