چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

بياد قيصر امين پور


رفتار من عادى است
اما نمى دانم چرا
اين روزها
از دوستان و آشنايان
هرکس مرا مى بيند
از دور مي گويد :
اين روزها انگار
حال و هواى ديگرى دارى!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانيهاى ساده
و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولى
مثل هميشه ساکت و آرام
اين روزها تنها
حس مى کنم گاهى کمى گنگم
گاهى کمى گيجم
حس مى کنم
از روزهاى پيش قدرى بيشتر
اين روزها را دوست دارم
گاهى
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز مي خوانم
و قدر بعضي لحظه ها را خوبي مي دانم
اين روزها گاهي
از روز و ماه و سال ، از تقويم
از روزنامه بي خبر هستم
حس مي کنم گاهي کمي کمتر
گاهي شديدا بيشتر هستم حتي اگر مي شد بگويم
اين روزها گاهي خدا را هم
يک جور ديگر مي پرستم
از جمله ديشب هم
ديگر تر از شبهاي بي رحمانه ديگر بود :
من کاملا تعطيل بودم
اول نشستم خوب
جورابهايم را اتو کردم
تنها - خدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهايم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زير و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ي موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چيزي نديدم
تنها يکي از نامه هايم
بوي غريب و مبهمي مي داد
انگار
از لابه لاي کاغذ تا خورده ي نامه
بوي تمام ياسهاي آسماني
احساس مي شد
ديشب دوباره
بي تاب در بين درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جيبهايم را
از پاره هاي ابر پر کردم
جاي شما خالي !
يک لقمه از حجم سفيد ابرهاي تُرد
يک پاره از مهتاب خوردم
ديشب پس از سي سال فهميدم
که رنگ چشمانم کمي ميشي است
و بر خلاف سالها پيش
رنگ بنفش و اروغواني را
از رنگ آبي دوست تر دارم
ديشب براي اولين بار
ديدم که نام کوچکم ديگر
چندان بزرگ و هيبت آور نيست
اين روزها ديگر
تعداد موهاي سفيدم را نمي دانم
گاهي براي يادبود لحظه اي کوچک
يک روز کامل جشن مي گيرم
گاهي
صد بار دير يک وز مي ميرم
حتي
يک شاخه از محبوبه هاي شب
يک غنچه مريم هم براي مردنم کافي است
گاهي نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنايي مي کند
گاهي دل بي دست و پا و سر به زيرم را
آهنگ يک موسيقي غمگين
هوايي مي کند
اما
غير از همين حس ها که گفتم
و غير از اين رفتار معمولي
و غير از اين حال و هواي ساده و عادي
حال و هواي ديگري
در دل ندارم
رفتار من عادي است