چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

مي خواهم فاحشه شوم


خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .