دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

يك جمله ....زماني براي تفكر

برای تازه شدن دیر نیست
در حضور واژه های بی نفس صدای تیک تیک ساعت را گوش کن شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی.
ببین اندام تنهاییم را که در لحظه های خاکستری در انتظار طلوع خورشید است.
این شب ها چشم های من خسته است گاهی اشک ، گاهی انتظار این سهم چشم های من است.
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان.
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم.
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد سکوت را نوازش می دهند و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند.
در امتداد نگاه تو لحظه های انتظار شکسته می شود و بغض تنهایی من مغلوب وجود تو می شود.
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد که امشب با ناله ای بغض آلود بر دیار این دل خسته اشک می ریزد.
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است. و گر نه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
ميدوني دوست واقعي كيه؟ اوني كه اولين اشكت رو مي بينه،
دومين اشكت رو پاك ميكنه و با خندوندنت سومين اشكت رو از چشمات پاك ميكنه.
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست، هركسي نغمه خود خواند و از صحنه رود،
صحنه پيوسته به جاست، خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد.